دست نوشته های یک فیزیکی



از آنجایی که پدر و مادرم در کار خیر دست دارند و در محله کمک های مردمی را جمع می کنند و به دست نیازمندان می رسانند ، من هم کم و بیش با مشکلات غیر قابل تحمل و درد و رنج عظیم نیازمندان آشنایی دارم. چیزهایی می شنوم و می بینم که شاید بعضی ها حتی در تخیلشان هم نمی توانند متصور شوند.

اینکه کسی بگوید آرزوی من این است که یک بار پابوس حضرت رضا(علیه السلام) بروم . انسان را متاثر می کند ولی خیلی عجیب نیست.

یا مثلا کودکی بگوید آرزو دارم اتاق خواب برای خودم داشته باشم. یا مثلا فلان لباس را بپوشم.

این ها همه آرزوهای کوچک و بزرگی است که در بین مردم نیازمند و کم درآمد ممکن است وجود داشته داشته باشد.

مثلا شخصی هست که شوهر ندارد. دختر عقدی دارد که منتظر جهیزیه است. با خیاطی کردن مخارج خانه را تهیه می کرده که اخیرا مبتلا به بیماری سرطان شده. نه تنها دیگر نمی تواند کار بکند بلکه برای شیمی درمانی هم پولی ندارد و

من گوشم به این ماجراهای دلخراش و گریه آور و آرزوهای کوچک برآورده نشده آشناست.

اما امشب در تلویزیون چیزهایی شنیدم که حتی فکر هم نمی کردم در جامعه ای که در آن زندگی می کنم کسانی وجود داشته باشند که این ها برایشان آرزو باشد.


می گفت کودکی دیدم آرزو داشت مداد رنگی داشته باشد و با آن نقاشی بکشد.


می گفت کودکی دیدم آرزو داشت یک وعده غذای گرم بخورد.


با دانستن چنین چیزهایی چگونه میتوانم شب ها بخوابم؟؟؟

آیا مسئولین این ممکلت به چیزی به نام قیامت اعتقاد دارند؟؟ انسانیت .؟؟؟ نوع دوستی .؟؟؟ آیا این مفاهیم هنوز در بین مردم و مخصوصا مسئولین شناخته شده است؟؟؟

خدا به ما رحم کند که در شهری که زندگی میکنیم چنین افرادی وجود دارند و ما بی تفاوتیم

این مسئولین روز حساب چه جوابی می توانند بدهند؟؟

خدا به ما رحم کند


گاهی سر کلاس آنقدر از دستشان عصبانی می شوم که دلم می خواهد از موهایشان آویزانشان کنم.

از آنطرف آنقدر دلم برای نادانی هایشان می سوزد که بعد از نماز هایم برایشان دعا می کنم.

دعا می کنم عاقل شوند.دعا می کنم سرشان به سنگ بخورد و کمی بیشتر به خودشان و آینده شان اهمیت بدهند.

گاهی فکر میکنم به آنها وابستگی عاطفی دارم.

همیشه می گفتم چگونه یک معلم دانش آموزانش را دوست دارد . و حالا خودم دارم تجربه میکنم.

نمی فهمیدم اینکه می گفتند معلم باید عاشق درس دادن باشد. یعنی چه!

ولی حالا دارم لذت درس دادن را می چشم.

اتفاق خاصی دارد در روحم میفتد.

اتفاقی که برای هر کسی نمی افتد.

چیزی که هر کسی شانس تجربه کردنش را ندارد.

دارم یک هادی دیگر می شوم.

دارم آرام آرام معلم میشوم.



معلم جغرافی بودن هم محاسنی داره و هم معایب.

حسنش اینه که نگران این نیستی که دانش آموز درس رو فهمیده یا نه.

از طرفی تدریسش هم راحته. توی خونه از کتاب می خونی. سوالات و نکات رو در میاری . جواب فعالیت ها رو می نویسی . اگه نکته یا ابهامی بود از اینترنت در میاری . بعدم سر کلاس به بچه ها میگی از روی کتاب بخونن. هرجا که نکته و سوال داشت میگی بنویسن. جاهایی هم که اصطلاحات نیاز به توضیح داره توضیح میدی و تموم.

دیگه کتاب کمک آموزشی و نکته تستی و حل مثال و حل تمرین و سوالات پیچیده و هزار و یک جور مساله نداره.

اما یه عیبی هم داره. اینکه دانش آموزا ازت حساب نمیبرن. براشون کلاس نداری . کلاس اضافه و کنکور و این چیزا هم نمی تونی بگیری.

می گن احتمال زیاد سال دیگه انتخاب با خودمه که بازم همین درس جغرافی و از این قبیل دروس را بگیرم یا درس تخصصی خودم یعنی فیزیک.


تا دیروز فکر می کردم درسام خیلی عقبه.

وقتی طرح درسای سالانه که از اینترنت گرفته بودم بررسی می کردم متوجه شدم سه-چار هفته ای از برنامه عقبم.

ولی امروز که با دبیرا صحبت کردم فهمیدم که اونا هم تا همینجاهایی که من درس دادم درس دادند.

خیالم راحت شد خیلی استرس داشتم که چطوری درسام رو برسونم. مخصوصا برای شیمی.

اینطوری راحت تر می تونم درس بدم.



من رفتم آموزش و پرورش که فیزیک درس بدم.

خودشون گفتند ما فیزیک می خوایم.

اونم کرج.

وقتی بعد از 6 ماه دوره آموزشی و آزمون و رفت و آمد به کرمان برای اینکه یاد بگیرم چطور فیزیک درس بدم اومدم کرج، گفتند معلم فیزیک نمیخوایم!!!

منا فرستادند آخرین نقطه ی کرج یعنی شهر ماهدشت. برای تدریس جغرافی!!!بله  درسته من جغرافیا درس میدم.

20 ساعت در هفته. جغرافیای دهم و یازدهم و دوازدهم.

هیچ خبری از فیزیک نیست.فقط 4 ساعت شیمی دارم!!!!

الان دو ماهه که معلم جغرافیای دبیرستان حضرت ابوالفضل (ع) ماهدشت استان البرز هستم.

یه خونه اجاره کردم بر بیابون. ده دقیقه باید پیاده بری تا برسی به شهر.حتی یه سوپر مارکت هم نزدیکم نیست.

خانومم هنوز راضی نشده بیاد اینجا زندگی کنه پس اینجا تنهای تنهام.

4 روز اینجام و سه روز میرم اصفهان.



امسال هم مثل سال قبل حتی یک ساعت هم فیزیک برای تدریس بهم ندادن.

به این بهانه که ما معلم با تجربه در زمینه جغرافیا نداریم!

البته ناگفته نماند از نظر من هم تدریس جغرافیا خیلی راحت تر از تدریس فیزیک هست.(بالاخره باید نکات مثبت را هم دید)

از طرفی

به خاطر مشکلات مالی میخواستم چند ساعتی اضافه کار بگیرم.

ازقضا

یکی از همکرا به خاطر مشکلاتی مجبور شد از این مدرسه بره و معلمایی که به جاش اومدن یکی از روزای کاریش را نمیتونستن پر کنن. و اون همکارم هم فقط در صورتی میتونست بره که یه نفر اون رو کلاساشا بگیره.

هم مدیر مدرسه و هم همکارای دیگه بهم پیشنهاد دادن که من کلاسای اون روزش را بگیرم.

القصه.

من شدم معلم جامعه شناسی ( علاوه بر جغرافیا)

فکر میکردم اینم مثل جغرافیاس ، ولی .

از کتابش هیچی نمیفهمم. اصلا معنی اصطلاحاتش را نمی دونم.

از اول هفته تا روز سه شنبه که قراره جامعه شناسی داشته باشم استرس دارم که چطوری برم درس بدم.

دو شنبه ها کوفتم میشه . چون روز بعدش جامعه شناسی دارم.

کلا زندگیم به شدت متاثر از جامعه شناسی شده.

حتی خانومم گاهی اوقات از دستم ناراحت و عصبی میشه که همه ش دارم جامعه شناسی می خونم.

خلاصه

جامعه شناسی خر است!


اومدم اصفهان.

دلم برا شهرم تنگ شده بود. مخصوصا آدماش .

البته اینبار با اوتوبوس اومدم و نه با ماشین خودم.

دومین باری بود که با خانومم با اتوبوس سفر میکردم.

اولین بار تقریبا اوایل دوران عقدمون بود.

یادمه اوندفعه هم مثل اینبار صندلیش خراب بود و کمرش درد گرفت. شرایط هم طوری بود که نشد صندلیمون رو با هم عوض کنیم.

ماشین خودمون درسته که کوچیکه و توی سربالاییها کم میاره و کولر نداره و سر و صدا خیلی داره و صندلیهاش راحت نیست و مدام خراب میشه و ولی با همه این اوصاف ایال میفرماید «ماشین خودمون راحت تره.»

میخوایم ماشینمون رو عوضش کنیم.

دعا کنید پولمون جوربشه و یه چیز خوب گیرمون بیاد.

جمعه بر میگردم کرج. شنبه کلاس دارم :-(


جزو افرادی بودم که در دوران ریاست جمهوری آقای طی یک نامه ی چند صفحه ای به شخص رئیس جمهور، ضرورت تسریع در پروژه شبکه ملی ارتباطات رو تبیین و تشریح کردم.(البته اون موقع بهش میگفتن «اینترنت ملی») آقای هم دستوری مبنی بر از سر گیری پروژه (با ضمیمه ی نامه ی بنده) به وزیر ارتباطات وقت نوشت.

وقتی نامه ای از دفتر رئیس جمهور دریافت کردم که شامل پاسخ به نامه ی خودم و همچنین متن دستور رئیس جمهور بود اینقدر حس خوبی داشتم که می خواستم پرواز کنم.

هر چند این پروژه طی سالیان سال ، فراز و نشیب های زیادی داشت و در هر زمانی بلایی به سرش اومد و خیلی ها از عملی شدنش نا امید بودن و بعضی ها به اجرا شدنش معترض بودن ، ولی من لحظه شماری می کردم برای روزی که اینترنت جهانی قطع بشه و ببینم این شبکه ملی ارتباطات چقدر کارامده.

فکر کنم تنها فردی بودم تو ایران که وقتی اینترنت قطع شد خوشحال شدم.

حس خوبی داشتم از اینکه آخرش این پروژه به ثمر نشسته.

شاید برای بعضی ها قابل درک نباشه ولی حس غرور داشتم و استقلال.

حسم مثل حس یک نوجوان بود که برای اولین بار از پر مادرش مستقل زندگی کنه و در این کار موفق باشه.

 

اما از شما چه پنهون دیگه دارم کلافه میشم. اینترنت که قطعه خیلی از کارام فلج شده . توی خیلی چیزا در موندم و خیلی از برنامه هام عقب افتاده. کاش زودتر وصلش کنن.

میگن بعضی جاها وصله ولی از ما که هنوز وصل نشده.


امروز ظهر که در خیابان های اصفهان راه میرفتم احساس کردم که انگشتان آفتاب آسفالت خیابان را نوازش می کند.

اما کرج انگار نور خورشید به کف خیابان نمیرسد. این موضوع نمیتواند ناشی از اختلاف زاویه ی میل خورشید در اصفهان و کرج باشد. قطعا به نوع شهر سازی و نحوه ی معماری شهر مربوط است.

وقتی کرجی به معنای واقعی کلمه درون شهری. شهر تو را احاطه کرده . گویی در بتون و آهن دست و پا میزنی.

اما وقتی اصفهان هستی قدم که میزنی روی شهر سر میخوری. جاده ها زیر پایت کشیده می شوند. 

حتی درختان هم حرف میزنند و راه نشانت میدهند.

پل ها وسط شهر شعر میخوانند و رودخانه برایشان میرقصد.

 


یکی این مسؤولینا بیدار کنه خدا وکیلی.

آخه تا کی قراره قیمتا بره بالا و هیچ اتفاقی نیفته؟

قیمت سمند lx دوگانه

سمند lx 98 شده ۱۲۰ میلیون!!!

یعنی چی؟

اصلا دولت برا چی هست؟

اگه قراره قیمت چارتا خودرو و چار قلم مواد غذایی و دو دست لباس رو نتونه کنترل کنه پس دولت میخوایم چیکار؟

هرج و مرج که با نبودن حکومت هم خود به خود هست.

اینا خوابن؟ مردما خواب فرض کردن؟ خرن؟ یا مردما خر فرض کردن؟

آقا اگه نمیتونی مرد باش بگو نمیتونم. برو کنار یکی که می تونه بیاد.

آخه بد بختیمون اینه که تا حرف میزنی میشه آب به آسیاب دشمن. تا اعتراض میکنی دل دشمن شاد میشه. باید استخوان در زخم بسوزیم و بسازیم.

اما تا کی؟ آخرش که چی؟

آقا این مسوولین ما تمامشون از این سرمایه دارا و خر پولان. تو این گرونیا حتی قلقلکشون هم نمیشه چه برسه به این که از خواب بیدار بشن.

چه فرقی داره براش که قیمت گوشی پارسال تا حالا ۴۰۰ درصد افزایش داشته . یا خودرو ۱۵۰ درصد. یا مواد غذایی ۱۸۰ درصد. ولله براشون هیچ فرقی نداره. اینا فقط دارن چربی ذخیره میکنن برا خواب زمستانی بعدیشون. همین و بس.

خواب زمستانی

 

 


روز نسبتا پر تنشی داشتم.

سر یکی از کلاسام به شدت عصبی شدم. در حدی که بدنم شروع کرد به لرزیدن و سرم گیج رفت.

وقتی رسیدم خونه با خودم گفتم که باید فراموشش کنم و خودم رو بزنم به بی خیالی.

حدود ساعت ۷ نشستم پای تلویزیون که یه فیلم سینمایی ببینم.

همینطور که داشتم فیلم میدیدم

سمت چپ قفسه سینه م احساس درد کردم.

انگار یه نفر یه میخ فرو کرد توی سینه م.

بعد کشیده شد مثل یک خط تا بالای کتفم. و پشت شانه هام و گردنم .

توی سرم احساس فشار کردم و چشمام سیاهی رفت.

ترسیدم.

درست شبیه علایم سکته قلبی بود ولی دردش قابل تحمل بود.

بیش تر از اینکه درد داشته باشم ترس داشتم.

ترس از اینکه بمیرم.

دردش به همون سرعتی که اومد ، رفت.

ولی ممکن بود نره.

 

 


داشتم به یه این فکر میکردم که اگه منم کرونا بگیرم و از اونایی باشم که حالم وخیم بشه و ببرنم بخش مراقبت های ویژه و بعد تلاش دکترا برا نجاتم فایده نداشته باشه . .

این کرونا خیلی بدی ها داشته.

ولی یکی از خوبی هاش اینه که یه مقدار به مردن فکر میکنیم.

چیزی که همیشه بوده و هست. ولی یادمون رفته که هست و خیلی هم نزدیکه .

داشتم فکر میکردم که من وصیت نامه ندارم. واگه بخوام بنویسم چی مینویسم؟


دوسه روزیه خونه خواهرم تبدیل شده به کارگاه خیاطی.لباس بیمارستانی می دوزن از اون یه بار مصرفا.از برش تا . بسته بندی.دیروز حدود ۴۰ تا دوختند.برای بیمارستان زندان میدوزن.

همه خواهر و برادرام جمع شدن اونجا کمک کنن. یاد خاطرات مامان میفتم که از زمان جنگ تعریف می کنه. اون روزا که تو خونه نون می پختن برای رزمنده ها.

 

داداشم میگه دارن یه بیمارستان موقت توی زندان درست میکنن. میگه اگه یه نفر کرونایی وارد زندان بشه توی زندان فاجعه اتفاق میفته. چند روزه خودش آخر شب از سر کار میاد. این لباسا هم برای همونجاست. خیلی برای اوضاع زندان نگرانه . میگه قضات همکاری نمیکنن با اینکه رییس قوه قضاییه دستور داده باز هم خیلی راحت ملت را میفرستن زندان. میگه دیروز یه نفرا به خاطر مهریه آوردن زندان. اینقدر عصبانی بود که صورتش قرمز شده بود.

 

کاش همه افراد جامعه توی هر پست و مقامی که هستن  این بیماری را جدی می گرفتن.


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

⚜مبل طهران⚜ محصولات نانو دیزل ژنراتور ـ قیمت دیزل ژنراتور سالم زيبا آرامش مبهم جدیدترین و خنده دار ترین voice های تلگرام Will یادداشت های روزانه A Iranian fan.bts and a beautiful life Elijah